اشعار شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم
همه کردند غير از چند پروانه، فراموشم
اگر بيمار شد کس، گل برايش مي برند و من
به جاي دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو اي لب تشنه، آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است اين آب بر کامم، نمي نوشم
تو را در بوريا پوشند و جسم من کفن گردد!
به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمي پوشم
ز زهرا مادرم خود ياد دارم رازداري را
از آن رو صورت خود را ز چشم عمه مي پوشم
دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سيلي پاره شد گوشم
اگر گاهي رها مي شد ز حبس سينه فريادم
به ضرب تازيانه قاتلت مي کرد خاموشم
فراق يار و سنگ اهل شام و خنده دشمن
من آخر کودکم اين کوه سنگين است بر دوشم
سپر مي کرد عمه خويش را بر حفظ جان من
نگردد مهرباني هاي او هرگز فراموشم
دو چشم نيمه بازت مي کند با هستي ام بازي
هم از تن مي ستاند جان هم از سر مي برد هوشم
بود دور از کرامت گر نگيرم دست «ميثم» را
غلام خويش را گر چه گنه کار است، نفروشم
غلامرضا سازگار
***************************
بابا برايم روزها گرما ضرر دارد
شب هم كه شد بر زخم ِ من سرما ضرر دارد
دنياي من بعد از غروبِ تو برايِ من
يك لحظه هم ماندن در اين دنيا ضرر دارد
سيلي كه جايِ خود، نسيم ِ داغ ِ صحرا هم
حتماً براي كودكِ زيبا ضرر دارد
سيلي نه، بعد از اصغرت در غربتِ شبها
ديگر برايِ گوش من لالا ضرر دارد
فهميده ام از ضربتِ سنگين سيلي ها
گاهي برايم گفتن بابا ضرر دارد
آنكه ز روي ناقه افتاده ميفهمد
يك عمر اين افتادن از بالا ضرر دارد
چون حرفِ "با" لب را به لب چسبانده تكرار است
بابا براي زخم اين لبها ضرر دارد
شاعر؟؟؟؟؟
***************************
شبيهِ هر چه که عاشق، سَرَت جدا شده است
تمامِ هستيِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگويم ز قطعه هاي تنت؟!
که بيت بيتِ تو از پيکــرت جدا شده است
چه سرگذشتِ غريبي گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سر تا سرت جدا شده است؟!
کبوتران حرم، بال و پر نمي خواهند
که از حريمِ تو بال و پرت جدا شده است
فداي قامت انگشتِ تو که رفت از دست
به اين بهانه که انگشترت جدا شده است
طلوع کرده سَرَت...کاروان به دنبالش
ميانِ راه ولي دخترت جدا شده است
**
که نيست در تنِ او جان، که بي امان بدَوَد
چگونه از پيِ اين سَر، دوان دوان بدود؟
نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پاره ي او
شده کبود دراين آسمان ستاره ي او
نِشسته بود که ناگه کسي رسيد از راه
که تازيانه بدستش گرفته و ناگاه
به ضرب مي زند آن را به پهلويش که بيا
کِشيده است کمان دار، گيسويش که بيا!
دوباره خاطره ي کوچه تازه شد در دشت
خميده قامت و بي جان به کاروان برگشت
**
رسيده اند به شام و خرابه منزلشان
سَري به دامن و سِرّي نهفته در دلشان
وصالِ دختر و بابا رسيده است امشب
به غيرِ اشک، چه کَس حل نموده مشکلشان؟
"نماز شامِ غريبان..."که گفته اند، اينجاست!1
وضو ، ز خونِ سَر و قبله بود مايلشان
ميانِ عاشق و معشوق، جانِ دختر بود2
که ذرّه ذرّه به پايان رسيد حائلشان
هزار نکته ي باريک تر ز مو اينجاست3
در اين سکوت که پيچيد دورِ محملشان
**
وزيده است صدايي...شبيهِ لالايي ست
بغل گرفته پدر را ! عجيب بابايي ست
به روي پاي کبودش، نشسته خوابيده
شبيهِ مادرِ پهلو شکسته خوابيده
خرابه ساکت و آرام، اشک مي ريزد
شکسته بغض و سرانجام اشک مي ريزد
رسيده است سحرگاه شستنِ بدنش
رسيده است سحر...يا شبِ کبودِ تنش؟!
خميده تر شده زينب در اين سحر انگار
خرابه از غمِ او شد خرابتر انگار
******
1-اشاره به بيت حافظ:
نماز شام غريبان چو گريه آغازم
ه مويه هاي غريبانه گريه پردازم
2-اشاره به بيت حافظ:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خو حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
3-اشاره به بيت حافظ:
هزار نکته ي باريک تر ز مو اينجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندري داند
عـارفه دهــقاني
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت رقیه(س) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)